آدریانآدریان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

آدریان عشق مامانღ

خستگی های پسرم

  قربونت بشم نفسم چند روزی که وقتی غلت میخوری و خسته میشی دستت را میزاری زیر چونت اولین بار وقتی دیدم کلی قربون صدقت رفتم   منتظر بودم ازت عکس بگیرم اما تو شیطون تا دوربین را میدیدی دستت را برمیداشتی و دست و پا میزدی که دوربین را بگیری اما امروز من و بابایی موفق شدیم شکار لحظه ها بود ...
31 خرداد 1392

تاب بازی

فدات بشم عزیزم امروز که گذاشتمت تو تا ب تا باهات بازی کنم کلی ذوق کردی خوشحالم از شادیت پسرم کاش همیشه شاد باشی بعد از کلی بازی و خنده های قشنگت ی ه دفعه دیدم توی تاب خوابت برد قربونت بشم که مثل فرشته ها خوابیدی ...
27 خرداد 1392

پسرم ببخش...

وای پسرم مامانی را ببخش بمیرم الهی جمعه که با بابایی رفتیم بیرون تا واست تاب بخریم وقتی برگشتیم من تو را گذاشتم روی تخت اومدم لباس عوض کنم که یه دفعه صدای وحشتناکی شنیدم و صدای جیغ تو بود که میومد خدایا تو از رو تخت مامانی افتاده بودی من اون لحظه مردم مامانی از صدای جیغ من بابایی اومد و بردیمت بیمارستان و بهت یه شربت دادند وقتی خوردی خوابیدی و ازت سی تی اسکن گرفتن خدا را شکر که چیزی نبود بمیرم واست که انقدر گریه کردی عسلم من نباید تنهات میزاشتم حتی 1ثانیه بعضی وقتها میگم نکنه من مامان لایقی نیستم .......خدا کنه لیاقت نگهداری ازت را داشته باشم گلم ...
27 خرداد 1392

اومدن فرشته کوچولو

پسرم ...نفسم 91/9/19 با کلی عجله به دنیا اومدی تا بشی عشق من و بابا  چون در36هفته و 2روز سرت اومده بود تو لگن دکتر مجبور شد تو شیطونا زود بیاره پیش خودم .تو هم ظهر یکشنبه ساعت 13:40 به دنیا اومدی اما یه مشکلی بود چون تو راحت نفس نمیکشیدی به مدت 5روز در بخش مراقبت های  نوزادان بستری بودی و من هر شب تا صبح پیشت بودم که مبادا تو را از دست بدم گلم حالا که واست می نویسم اشکام بی اختیار میریزه خدایا شکرت که این فرشته را به من بخشیدی تا از ثانیه های باهاش بودن لذت ببرم. البته بابایی هم تا صبح تو بیمارستان می موند نمیخواست از تو گلم جدا بشه . این هم اولین عکس  تولدت گلم ...
27 خرداد 1392

2ماهگی پسرم

وای که چه روزهایی را من بابایی گذروندیم چون باز تو عزیز من واسه عفونت ریه 1هفته بیمارستان بستری بودی من را ببخش پسرم که با اوردنت به این دنیا باعث رنجت شدم.هیچ وقت زمانی که ازت رگ میگرفتن که انتی بیوتیک تزریق کنند را فراموش نمیکنم تو با اون چشمای قشنگت به من زل میزدی و گریه می کردی بمیرم برات مامان شب قبل از بستری شدن واسه اولین بار بهم خندیدی اون لحظه بهم دنیا را دادند اما پسرم دیگه هیچ وقت مریض نشو که من میمیرم.بابایی هم خیلی بابای خوبیه که از کنار ما این 1هفته تکون نخورد من عاشقتونم مردای من اینم عکس تو بابایی در بیمارستان ...
27 خرداد 1392

اینم یه عکس میراثی

عزیز دلم 14 خرداد با مامان زری و خاله سمیه رفتیم کوه صفه مامان زری گفت بزار یه عکسی که منم مثلش را دارم ازت بگیریم اخه میگن تو شبیه خودمی واسه همین این مدل عکس رو چمن ارثیه ...
27 خرداد 1392

7ماهگی عسلم

عزیز دلم دیگه یه نیمه مرد شدی 3 روز پیش بردیم واکسنت را زدیم و تو گلم کلی جیغ زدی البته از سری قبل کمتر بود چون گلم بزرگتر شدی و من عاشقتم.چند روزی که کامل غلت میزنی گلم چقدر عروسکم به خودت فشار میاری که بلند بشی منم دلم واست میسوزه اما خوشحالم که تازه پا گرفتی و وقتی میگیریمت رو پا کلی ذوق میکنی و میخندی پسرم قربونت بشم که یاد گرفتی وقتی ذوق میکنی میگی گییییییییی وای میمیرم برات وقتی میشنوم این کلمه را میگی بابایی هم که اینا میدونه ظهر که اومد و تو مثل همیشه دلبری کردی که بغلت کنه هی بهت گفت به مامان بگو گیییییی و تو گلم تکرار میکردی خدایا شکرت که این لحظه ها را میبینم اخه تو عزیزترینمی وای دلم میخواد بخورمت البته میخورمت تو هم کلی میخ...
23 خرداد 1392

ترس جدایی....

پسرم دوست دارم انقدری که از  بزرگ شدنت و اینکه منا تنها بزاری و  واسه اغوشم بزرگ بشی وحشت دارم اما میدونم باید بی منت دوست داشته باشم و هر زمان که خواستی آزادت بزارم آزاد ....آزاد ولی چه کنم من یه مادرم و کم طاقت و ترس از زمانه ..... دلم میخواد همیشه مال من باشی و هر زمان که اراده کنم مثل حالا با بوسه ای قهقه ی خنده هات را بشنوم این نیازت به من وقتی گرسنه ای یا ترسیدی منو می ترسونه از زمانی که دیگه بهم نیاز نداری اون زمان من کجای زندگیتم پسرم؟   ...
18 خرداد 1392

5ماهگی نفسم و اولین مسافرت 3 نفره

عشقم بابایی مارا واسه اولین مسافرت برد کیش و چقدر گلم تو دوست داشتی همش جیغ میزدی و ذوق می کردی همه هم باهات بازی می کردند و از زیباییهات تعریف میکردند  منم به بابایی گفتم این بهترین مسافرتم بود چون تو پیشمون بودی و لذتش چند برابر.بابا هم خیلی کمکم کرد که از تو مواظبت کنم ...
16 خرداد 1392